Tehran, Tehran Province, Iran: Institute for Humanities and Cultural Studies (
2020)
Copy
BIBTEX
Abstract
فلسفههای معاصر غرب به مثابه جنگلی پر از درختان کوتاه و بلند است که چنان درهم تنیده شدهاند که گاهی تشخیص ریشهها، تنهها و شاخ و برگهای آنها از یکدیگر دشوار میشود. این وضعیت فلسفههای معاصر مغرب زمین است که تنها یک صفت برای آنها مناسب است: تنوع و کثرت. بیشک عصر ما عصر استقبال از تفاوتها و کثرتها و دوری از اینهمانیها و وحدتهایی است که از افلاطون تا هایدگر اول فیلسوفان آن را یگانه قلمرویی که حقیقت در آن سکنی گزیده میدانستند. البته این تنوع و پیچیدگی از یک سو، محصول بافت تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فلسفی، علمی، هنری و رسانههای جمعی قرن بیستم است و از سوی دیگر، همین بافت نیز بیتأثیر از فلسفهها و اندیشههای فلسفی و علمی به ارث رسیده از قرن نوزدهم نیست. بنابراین، تعامل بین این دو عامل و تأثیر و تأثر از یکدیگر قابل اغماض نیست.
تحولات در عصر حاضر را به دو شکل میتوان توصیف کرد. یکی تحولات در عرصة جهان روزمره که میتوانیم آنها را تحولات سختافزاری بنامیم و عبارتاند از دو جنگ جهانی خانمانسوز اول و دوم، نژادپرستی، ظهور و افول دولتهای کمونیستی، تولید سلاحهای هستهای و استفاده از بمب اتمی، تولید سایر سلاحهای کشتار جمعی، درگیریهای قومی و نژادی و ضد استعماری، جهانیشدن، ظهور جنبشهای زنان، سقوط دولتهای استبدادی و ظهور دولتهای دموکراتیک، ظهور جامعة پساصنعتی، رشد روزافرون تکنولوژیهای کامپیوتری، افزایش قدرت رسانههای جمعی، پیشرفتهای روزافرون در حوزة پزشکی و... . تحولات نرمافزاری عبارتاند از ظهور نظریههای جدید در حوزة علم مانند نظریة نسبیت و نظریة کوانتوم، پیدایش پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس، فلسفههای پساساختارگرایانه، ظهور جنبشهای نوظهور در هنرها، تفسیرهای جدید از مفهوم عدالت در فلسفة سیاسی و... . هم تحولات سختافزاری و هم تحولات نرمافزاری در تعامل فزاینده با یکدیگر سمت و سوی تازهای به فلسفههای معاصر نیز دادهاند که آن را در قالب کثرت و تنوع و تفاوت فلسفهها میبینیم.
این کثرت و تنوع به فلسفة معاصر غربی محدود نمیشود بلکه تقریباً شبیه همین وضعیت را در علوم اجتماعی، علوم سیاسی، حوزة هنرها و بهطور کلی در علوم انسانی و حتی در علوم تجربی مثل فیزیک شاهد هستیم. برای مثال اگر در قرن هجدهم فقط پارادایم نیوتنی غالب بود، امروز پارادایم انشتینی، پارادایم کوانتمیِ هایزنبرگی و سایر پارادایمها غالب هستند. گویی سرنوشت و تقدیر انسان معاصر این بوده که به این کثرتگرایی و تنوع تن دردهد. تنها وحدتی که میتوان با اطمینان خاطر بیشتری در فلسفة معاصر غرب پذیرفت این است که «کثرت» نقطهای است که فلسفههای معاصر به دور آن حلقه زدهاند. انسان معاصر گریز و گزیری از «کثرتگرایی» ندارد؛ لذا سرنوشت خود را باید در این فضا رقم زند. فلسفههای معاصر چه اروپایی مثل پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک و غیره، چه انگلیسیزبان مثل فلسفههای تحلیل زبانی و چه فلسفههای امریکایی مثل پراگماتیسم قدیم و جدیم در این جادة پر فراز و نشیب کثرتگرایی پا به عرصة هستی گذاشتهاند. یقیناً مبانی این فلسفهها نیز از سایة عظیم کثرتگرایی بیرون نیستند. البته مراد ما از کثرتگرایی صرفاً معنای متافیزیکی آن نیست بلکه به معنای عام کلمه است که دامنة آن تمامی حوزههای دانش بشری در عصر حاضر را شامل میشود.
نکتة دیگر این است که این کثرتگرایی از ابتدای قرن بیستم به بعد ابعاد وسیعتری به خود میگیرد، چرا که در ابتدای قرن بیستم هنوز آن تفکر وحدتگرای هگلی در فلسفه و علمیکردن همة ابعاد زندگی و تلقی علمی از جامعه در قالب مارکسیسم ــ به قول لیوتار غلبة روایتهای کلان بر روایتهای خرد ــ اجازة تنفس به تفاوتها را نمیداد؛ ولی نقدهای کوبندة نیچه به متافیزیک افلاطونگرا ـ مسیحی سنت غربی، شکستن شیشة شفاف و یکدست نفس به دست فروید، وقوع دو جنگ جهانی، ظهور جنبشهای دادائیستی در عالم هنر و افول مرز هنر والا و هنر پست، ظهور بحران معنا، مرگ مؤلف و مرگ سوژه، جایگزینی زبان به جای ذهن، تقدم عمل بر نظر، استقبال از تفاوتها، سقوط دولتهای غیردموکراتیک و ظهور جوامع دموکراتیک در اشکال مختلف، ظهور جنبشهای زنان در قالبهای گوناگون فمینیسم، طرح مباحث زیستمحیطی، همه و همه این نوید را داد که تفکر وحدتگرای تمامیتخواه در فرهنگ انسان قرن هجدهم و نوزدهم به بنبست رسیده است و اکنون وقت آن فرارسیده که نگاهها به سمت تنوعها، کثرتها و تفاوتها در تمامی حیطههای جامعة بشری قرن بیستم و بیستویکم معطوف گردد. فیلسوفان همة این تحولات را در فلسفههای معاصر به چشم خویش دیدند و اغلب تسلیم این کثرتگرایی به معنای عام کلمه شدند. شاهد دیگری برای این کثرت و تفاوت در فلسفة معاصر، ظهور فلسفهها و مکاتب، جنبشها و جریانهای فلسفی متعدد در این دوره است. ما در هیچ دورهای از تاریخ طولانی فلسفه به اندازة دورة معاصر با کثرت فلسفه و مکاتب مواجه نیستیم. چنانچه در قرن هفدهم دکارت پدر معنوی فیلسوفان است و فیلسوفان این دوره فلسفههای خود را در مسیر دکارتی ایجاد کردهاند، در قرن هجدهم کانت و در قرن نوزدهم هگل و برخی فیلسوفان دیگر نقش پدر معنوی را بازی کردهاند. کما اینکه افلاطون پدر معنوی تمامی فلسفة غرب شناخته میشود. وایتهد در جملة معروفی گفته بود: «کل تاریخ فلسفة غرب پانوشتی بر افلاطون است.»